10 سال پیش در چنین روزهایی، کشورهای عربی شمال قاره آفریقا، یکی پس از دیگری دچار بحران مشروعیت سیاسی شدند؛ پس از یک دهه، نتایج این انقلابها چه بوده؟
روزگار ـ کیارش مولوی: خودسوزی «محمد بوعزیزی» یک فروشنده دوره گرد در شهر «سیدی بوزید» تونس به دلیل مشکلات اقتصادی، شروعی شد بر سلسله انقلابهایی در شمال آفریقا که به بهار عربی شناخته میشوند. بعد از بهار عربی، در تونس، نوبت به مصر، لیبی و حتی مراکش و الجزایر رسید.
10 سال از آن واقعه گذشته و حالا زمان مناسبیست برای مروری بر نتایج این بهار احتمالا «بی مصرف».
همه چیز روزی شروع شد که مامور شهرداری، گاری بوعزیزی فروشنده دوره گرد میوه شهر «سیدی بوزید» را برای چندمین بار توقیف کرد. این جوان تونسی که مشکلات اقتصادی ادامه زندگی را برایش مشکل کرده بود، مقابل ساختمان شهرداری خود را آتش زد و جان باخت. انتشار تصاویر این واقعه در فیسبوک که 10 سال پیش مورد استقبال تونسیها بود، خشم مردم را برانگیخت. «زین العابدین بنعلی»، رئیس جمهوری مادامالعمر تونس چند هفته بیشتر مقاومت نکرد، مشتی طلا در جیبش ریخت و رفت که بازنگردد.
بنعلی چند سالی در خارج از موطن خود زندگی کرد و در نهایت سال گذشته در حالی درگذشت که گفت از مردم کشورش متنفر است و دوست ندارد پیکرش در خاک تونس دفن شود.
تنفر بن علی از مردم کشورش اما بی دلیل نیست، نگاهی به اعداد و ارقام اقتصادی و شرایط زیستی مردم پیش و پس از انقلاب تونس، گویای این واقعیت است که در دوره بنعلی، رفاه گستردهتر و عمومیتر از بعد آن بوده است. وقتی که بنعلی تونس را ترک میکرد، این کشور، سرزمینی آباد با اقتصادی محکمتر از همسایههای خود بود. 9 میلیون توریست اغلب اروپایی در سال، تعطیلات خود را در این کشور خوش آبوهوا میگذراندند و باغهای بزرگ زیتون، به عنوان دومین محل درآمد تونس، اغلب مساحت حاصلخیز کشور را فرا گرفته بود.
انقلاب، دستکم حرکت اقتصادی و برنامههای بنعلی را مسکوت گذاشت. برنامههایی که چرخ اقتصاد بدون قطرهای نفت در این کشور را به خوبی میچرخاند. بعد از انقلاب کشور در بحرانی فرو رفت که هنوز بعد از 10 سال از آن بیرون نیامده است. گرچه تشکیل دولت ملی به سرعت در تونس اتفاق افتاد و قانون اساسی تغییر کرد و به تبع آن دموکراسی نیمبندی حاکم شد، اما وضعیت معیشتی مردم هنوز به روزهای پیش از انقلاب بازنگشته است. با این حال، تونس بهترین نتیجه انقلاب را گرفت و حالا گرچه وضعیت اقتصادی این کشور هنوز به ثبات پیش از انقلاب نرسیده، اما از نظر سیاسی، فرهنگی و اجتماعی توسعه چشمگیری در تونس ایجاد شده است.
پس از تونس، مصر دچار بحران شد و تظاهراتهای گسترده علیه «حسنی مبارک»، رئیس جمهور مادام العمر، این کشور را فرا گرفت. در این کشور نیز، رسانههای مجازی و شبکههای اجتماعی زمینهساز انقلاب شدند و انتشار فیلمهای سرکوب تظاهرکنندگان، آتش انقلاب را شعلهورتر کرد. اما مبارک با بنعلی تفاوت داشت، مقاومت کرد و سرکوب را در دستور کار قرار داد، سرکوبی که نتیجه آن البته با نتیجه تونس تفاوت زیادی نداشت.
انقلاب بالا گرفت و چندین ماه بعد مبارک مجبور به کنارهگیری از قدرت شد. این ابتدای انقلابی بود که مردم را بیش از پیش شادمان ساخت، اما ورق به سرعت برگشت.
انتخابات برگزار شد و «محمد مرسی»، کاندیدای سلفی مسک اخوانالمسلمین که طی دستکم سه دهه بگیر و ببند، فضا را برای فعالیت خود مناسب دیده بود، باز شد. محمد مرسی با حمایت بزرگان سرشناسی از اخوانالمسلمین به پیروزی رسید، مسند ریاست جمهوری را بعد از 30 سال از مبارک گرفت و وی را راهی زندان کرد. اما دولت او، دولت مستعجل بود. شاید حمایتهای روزافزونش از گروههای سلفی که بعداً جنگجویان آن با نام «داعش» منطقه را ویران کردند، یکی از دلایلی بود که مرسی چندان بر کرسی ریاست جمهوری نتواند بماند.
عبدالفتاح السیسی، یکی از ژنرالهای ارتش مبارک به زودی و با حمایتهای مستقیم و غیرمستقیم کشورهای غربی که از گسترش تندروی جنگجویان سلفی نگران بودند کودتایی علیه مرسی انجام داد و دولت وی را ساقط کرد.
در این دوره، دو دادگاه همزمان شروع به بررسی اتهامات دو رییس جمهور کرد: مبارک و مرسی؛ هر دو زندانی و هر دو معترض. اما بعد از روی کار آمدن سیسی و پذیرفته شدن او در دنیا، کار بر مبارک سهل و بر مرسی دشوارتر شد. در نهایت هر دو در زندان درگذشتند، مرسی یک سال زودتر از مبارک.
سیسی نیز در همین دوره، با برگزاری انتخاباتی که گویا 18 درصد واجدین شرایط در آن مشارکت کردند، عنوان ریاست جمهوری منتخب را برای خود برگزید و از آنجایی که سیاستپیشه است، توانست حمایتهای داخلی و خارجی قابل قبولی را برای خود بهدست آورد.
در مجموع میتوان گفت انقلاب عربی در مصر به شکست کامل رسید. نه دموکراسی حاکم شد و نه وضعیت اقتصادی تغییری کرد. اما سیاستورزی سیسی در این میان، از تجزیه مصر و تشکیل قدرتهای محلی جلوگیری کرد.
مصر در 2020 تفاوت چشمگیری با زمان مبارک ندارد، به جز زخمهای عمیقی که از کشته شدن حدود 10 هزار نفر در دوره انقلاب و کودتای سیسی به خود دید.
بازنده اصلی بهار ناقصالخلقه عربی، لیبی است. این کشور بسیار ثروتمند در شمال آفریقا، بیش از سه دهه توسط دیکتاتوری دلقکمآب اداره میشد. معمر قذافی که در ابتدا با کودتا روی کار آمد و گرایش چپ سوسیال داشت، بعدها به شاهی بدل شد که به جز آنچه خودش درست میپنداشت، هیچ سخنی را لایق شنیدن نمیدانست. رفتار غیرعادی و زندگی غیر معمولش نیز بر جنبه فکاهی او افزوده بود و کمتر کسی در دنیا، او را به عنوان یک شخصیت جدی میگرفت.
از سویی، برنامههای بلندپروازانه معمر قذافی برای دستیابی به سلاح های کشتار جمعی و مشارکت احتمالی او در ساقط کردن یک هواپیمای پانآمریکن روابط او را غرب را بسیار تیره و تار ساخته بود، گرچه در انتهای دوران حکومتش، تلاش زیادی برای بهبود آن کرده بود.
شعلههای انقلاب در لیبی از دو جهت گستردهتر از دیگر کشورها شد، اول اینکه این کشور نفتخیز، ثروت زیادی داشته و دارد و مطامع خارجی برای از میان بردن قدرت مرکزی در آن به وضوح مشهود بوده و هست. از طرفی، بافت قبیلهای لیبی بر آتش انقلاب نفت پاشید و درگیریهای انقلابی به سرعت به درگیریهای قبیلهای انجامید.
معمر قذافی نیز ترجیح داد از کشور خارج نشود تا اینکه در یک ظهر گرم پاییزی، وقتی که داشت مخفیانه به همراه بادیگاردهایش از شهری به شهر دیگر میرفت، هدف پهپادهای آمریکایی قرار گرفت و بعد از آنکه پیاده به داخل کانالی فرار کرد، توسط مردم خشمگین انقلابی کشته شد.
گرچه معمر قذافی دیکتاتوری نالایق، بی نزاکت و خودشیفته بود، اما باید اذعان داشت لیبی و مردمش زمان زمانداری او، روزهای بهتری را تجربه میکردند. بعد از انقلاب عربی، این کشور به طور کامل از هم پاشید و در حال حاضر چیزی به عنوان اقتصاد، فرهنگ، سیاست یا بهتر بگوییم، چیزی به عنوان جامعه لیبی برای بررسی وجود ندارد. سرزمینی سوخته که محل درگیری قدرتهای بزرگ بینالمللی از اروپا تا روسیه و ترکیه است و ثروت کلان نفت، الماس، آب شیرین و طبیعت بینظیر این بخش از شمال آفریقا، نه تنها کمکی به رفاه ساکنان آن نکرده، بلکه بلای جانشان شده است.
الجزایر و مراکش نیز از تبعات بهار عربی دور نماندند، اما در این دو کشور، انقلاب در حد دورهای کوتاه تظاهرات و مخالفت بود. در این دو کشور، نظامهای سیاسی مشروعیت بیشتری داشته و دارند و اعتراضها منجر به تغییری بنیادین نشد. گرچه همین فضای انقلابی باعث شد تا 9 سال پس از بهار عربی، عبدالعزیز بوتفلیقه، رئیس جمهور 20 سال این کشور به محض شروع مخالفتها استعفا دهد، اما در نهایت این کشور از انقلاب و تبعات آن مصون ماند.
محمد ششم، پادشاه محبوب مراکش نیز به درستی و بعد از اولین تظاهرات در رباط، اطلاعیهای صادر و اعلام کرد که نه تنها حاضر به کنارهگیری است، بلکه در انقلاب برای تغییر شرایط مشارکت میکند! در نهایت با تغییر قانون اساسی، اعتراضات تخفیف پیدا کرد و اتفاق دفعی در این کشور نیفتاد. اما تغییر قانون اساسی، روند دموکراسی را تسهیل کرد و توسعه سیاسی و اجتماعی به همراه داشت.
دیدگاهتان را بنویسید